به همهمان گفته بودند که حواستان به جمعیت باشد مبادا کار خودتان را فراموش کنید و جوگیر شوید. مخصوصا ماهایی که بار اولمان بود دعوت شده بودیم و تقریبا ناشی بودیم. راست میگفتند، آن موقع در آن شلوغی چنان جوگیر میشدی که دست خودت هم نبود، ولی میشدی. آن لحظهای که نقارهخوانهای امام رضا شروع کردند به نقاره زدن، یا آن موقع که خدام حرم امام رضا علیهالسلام پرچم گنبد را روی دو دست به طرف سِن میبردند یا آن موقعی که آرزوی کودک فلج را اعلام میکردند، همهاش اشک بود که به چشمها هجوم میآورد و تو مجبور بودی که اشکهایت را مانند بغض فرو دهی تا چشمانت فقط تماشاگر سیل اشک مردم باشد. مخصوصا آن خانم جوانی که کودک شیر خوارش را روی دودست تاب میداد و چنان گریه میکرد که از حال خودش خبر نداشت و فقط لبهایش نام امام رضا را زمزمه میکردند. همه آن ۶ساعت روی پا ایستادن و خوشآمد گویی به خانمها از من انرژی نگرفت که دیدن آن همه اشک از من گرفت و من فقط نظارهگر بودم، چون من زیر سایه خورشید،فقط خادم بودم و مامور.
همیشه روزگار اینطوری بوده است که وقتی قرار است به مهمانی شخصی برویم از قبلش خودمان را در آینه براندازمیکنیم تا اگر عیب و ایرادی در ماست آن را برطرف کنیم و بعد به دید و بازدید برویم. مخصوصا اگر میزبان کسی باشد که تابحال میزبانیش را ندیدهایم و تازه بار اول است که میخواهیم مهمانش باشیم. آن وقت است که از فکر و ذکر این مهمانی، خواب از سرمان میپرد و تا چند شب قبلش فقط و فقط به آن فکر میکنیم.
قرار است که ماه رمضان به مهمانی بزرگی برویم که برایمان سنگ تمام گذاشته و میخواهد ما را از هر جهت غافلگیرکند. کاری هم ندارد که مهمانش چه کاره است، همین که خودش را به آن برساند برای او کافی است. تمام خار و خاشاک راه را برایمان جمع کرده و میخواهد در این راه گزندی به هیچ کس نرسد، دست شیطان را از پشت بسته است تا گمراه نکند و به همه سپرده است که شیطانی در کار نیست مگر اینکه خود نخواهید و نتوانید. حالا اگر از این همه دعوت و فراخوانی بگذریم، هیچ کس را پیدا نمیکنیم که به مهمانش این همه جایزه و پاداش بدهد. کجا را سراغ دارید که در عوض خوابیدن مهمانش پاداش بدهند یا حتی نفس کشیدن، هر طور هم که فکر کنی میبینی دم و بازدم هوا چرا باید ثواب داشته باشد، به هیچ کجا نمیرسی جز اینکه میخواهند بیحساب به تو ببخشند. حالا من به تو میگویم چنین است و غیر از این نیست که خداوند خوب میزبانی است تا حدی که بیحساب میبخشد، اصلا دوست دارد که بذل و بخششی کند که همه انگشت به دهان بمانند. درهای رحمت و بخشش را باز گذاشته تا بنده سراپاتقصیرش پشت در نماند، برکت را ره توشهاش میکند تا اگر کاهل بود دست خالی برنگردد، پاداش خواندن یک آیه از قرآنش را، برابر با ختم قرآنش در ماههای دیگر و پاداش یک رکعت نمازش را برابر با ۷۰ رکعت نماز در ماههای دیگر قرار داده است، حتی خودش به مهمانانش یاد داده که هر چه میخواهند و حاجت دارند بر زبان جاری کنند و آنقدری مهربانیش را میگستراندکه حتی تنبل ترین و کاهل ترین آدمها هم بخاطر خوابشان پاداش بگیرند.
راه بهشت از این مهمانی رفتنها میگذرد و آمرزشش را اینچنین قرار داده است که تو فقط باید اراده کنی و بخواهی و قدم برداری. فقط تنها تفاوتی که دارد این است که این مهمانی خوردن ندارد بلکه برعکس باید دهان ببندی و زبان نگه داری، از آن چیزهایی که حکم فریفتن دارد و تو را دور میکند. آنهم نه بخاطر خودش بلکه بخاطر تیغهایی که بر بدنت مینشیند. از بعضی چیزها باید بگذری تا او هم از تو بگذرد، پا بگذاری روی خودت و بشوی آنی که او میخواهد. آن گاه که دوباره از اول شروع کردی و خودت را ساختی میبینی، عجب بزرگ شدهای که هیچ وقت فکرش را هم نمیکردی.
و در آخر برایتان میگویم:« گر گدا کاهل بُوَد، تقصیر صاحب خانه چیست؟».
سجادهام را که پهن میکردم، تصمیم جدیدی گرفتم. با خودم گفتم این بار را مثل دفعات قبل نباشم. نماز نخوانم و به بالا و پایین پریدنهای دخترکم توجه کنم، نمازم را نخوانم و از دعوای بچهها حرص بخورم، نمازم را نخوانم و با چشمانم خط چای ریخته شده روی فرش را دنبال کنم، نمازم را نخوانم و حواسم شش دانگ به قابلمه روی شعله گاز باشد که مبادا بسوزد و ته بگیرد. همه اینها را مرور کردم و چشمانم را بستم و به خدا گفتم:« خدایا به آن شهیدی که نمازش را در میدان جنگ خواند و هیچ چیز نتوانست حواس او را پرت کند، مواظب همه اینها باش، مواظب فکر و ذهن من باش، مواظب خودِ خودِ من باش».
« السلام علی الحسین». «الله اکبر»
انگار اگر مجالی فکر کنم و سال۹۶ را برانداز کنم، میفهمم که سالی پر برکت را پشت سر گذاشتم. بر عکس سالهای دیگر که هر چه فکر میکردم چراغ چشمک زن هم پیدا نمیشد تا برایم سوسو کند و دلم را خوش کند، امسال ترکوندم. وقتی فکرش را میکنم، متوجه نمیشوم چطور این همه کار را در ۳۶۵ روز تمام کردم. سطح۳ را شروع کردم، دوبار در همایش مرکز شرکت کردم، نویسندگی را شروع کردم، کلاسهای مجمع فعالان و تربیت مبلغ نوین را شرکت کردم و … . خیلی بیشتر از آنچه فکرش را میکردم از خودم کار کشیدم. ان شاالله سال آینده هم مثل امسال پربار و پر برکت باشد.
اگر بخواهم یک چشمه از عذاب دنیوی را تشریح کنم هیچ موردی را بهتر از دندان درد و دندانپزشک سراغ ندارم. اینکه چرا با دیدن وسایل دندانپزشک آدم را هول برمیدارد و ترس در جای جای بدن رخنه میکند و قلب انسان میخواهد از جایش در بیاید یکی از آن چیزهایی است که باید کشفش کنم وگرنه چه لزومی دارد که آدم با تزریق سه تا آمپول بلند بی حسی باز هم بترسد و بلرزد. خلاصه هر چه هست این درد ها، این صداها که بیشتر شبیه صدای ویز ویز مته برقیها در ساختمان سازیها است و فکی که یک ساعت بیشتر باید باز گنده بماند و خم به ابرو نیاورد جزء عذابهایی است که نظیر ندارد. حالا اگر وسط این معرکه دندانت مادر زادی از آب در بیاید و بجای دو کانال برای ریشه یک کانال داشته باشد آن وقت است باید دود از کلهات بالا بیاید ، هم از آن جهت که باید بگردی و یک متخصص ریشه پیدا کنی تا با کلی منت ریشه را جراحی کرده و در بیاورد هم از آن جهت که باید چندین برابر بیشتر از درمان ساده هزینه کنی. و اینگونه است که با این عذاب آتشی برجانت میافتد که حالا حالاها باید بسوزی.