« بهار رجب | سالی که گذشت » |
سجادهام را که پهن میکردم، تصمیم جدیدی گرفتم. با خودم گفتم این بار را مثل دفعات قبل نباشم. نماز نخوانم و به بالا و پایین پریدنهای دخترکم توجه کنم، نمازم را نخوانم و از دعوای بچهها حرص بخورم، نمازم را نخوانم و با چشمانم خط چای ریخته شده روی فرش را دنبال کنم، نمازم را نخوانم و حواسم شش دانگ به قابلمه روی شعله گاز باشد که مبادا بسوزد و ته بگیرد. همه اینها را مرور کردم و چشمانم را بستم و به خدا گفتم:« خدایا به آن شهیدی که نمازش را در میدان جنگ خواند و هیچ چیز نتوانست حواس او را پرت کند، مواظب همه اینها باش، مواظب فکر و ذهن من باش، مواظب خودِ خودِ من باش».
« السلام علی الحسین». «الله اکبر»
فرم در حال بارگذاری ...