موضوع: "مناسبتی‌ها"

صفحات: 1 2

  سه شنبه 19 فروردین 1399 14:31, توسط لاله سرخ   , 502 کلمات  
موضوعات: بازآفرینی, مردم نوشت, مناسبتی‌ها

بسم الله الرحمن الرحیم

#جهاد_من

#روایت_جهاد

اگر این روزها فضای مجازی را زیر نظر داشته باشید متوجه می‌شوید که دنیای آدمها چقدر از هم جدا است. گروههای حوزه را چک می‌کردم. هر کسی که در توانش یک گوشه کار را گرفته بود و دنبال نیروی کمکی می‌گشت. برای دوخت ماسک و لباس پزشکان و پرستاران، برای امانت دادن چرخ خیاطی به کسانی که فرصت دوخت دارند، برای کمک و روحیه دادن به مریضهای کرونایی و تمام افرادی که در خط مقدم مبارزه با بیماری ایستاده‌اند و حتی برای غسل و کفن کردن خانمهایی که بر اثر این بیماری جانشان را از دست داده بودند. برعکس آن تا دلتان بخواهد محتوای چتهای خانوادگی بحث داغ آخوندها بود. چند نفرشان پیام داده بودند که کجا هستند آن پر مدعاها که همیشه دم از نوع دوستی می‌زنند. حالا که بحث بیماری است و جانشان به خطر می‌افتد، صدای نوع دوستی‌شان خاموش شده است.

مردم از آخوند جماعت انتظار دارند حالا که روز مبارزه فرا رسیده در میدان باشند ولی نمی‌دانند که طلاب و روحانیون در صحنه هستند فقط کسی نمی‌بیندشان و جایی نمی خواندشان. برای همین می‌خواهیم یک پویش بزرگ به راه بیندازیم تا همه حتی آیندگان هم بدانند زمانی که یک ویروس به ایران حمله کرده بود طلبه‌ها هم لباس رزم پوشیده بودند و در میدان مبارزه و حتی پشت جبهه در حال رزم بودند. ما می‌خواهیم برای همه الگوساز و فرهنگ‌ساز باشیم پس باید جایی این فرهنگها ثبت شود.

بعضی‌ها می‌ترسند این کار ریا باشد و تمام زحمتهایشان بر باد فنا رود. در این رابطه خداوند در آیه 274 سوره مبارکه بقره می‌فرماید: « كسانى كه اموال خويش را شب و روز نهان و آشكار انفاق مى‏كنند پاداششان نزد پروردگارشان است، نه ترسى دارند و نه غمگين مى‏شوند». امام خامنه‌ای هم در مورد جانفشانی‌های رزمندگان طی 8 سال دفاع مقدس بارها گفته‌اند که نباید اجازه داد تا حقایق برجسته جنگ به فراموشی سپرده شود یا مجالی برای انکار آن فراهم شود. ایشان ماجرای خاطره‌گویی و خاطره‌نویسی‌ها را نوعی مرزبانی می‌دانند آن هم با اهمیت بالا. هم‌چنین می‌فرمایند: «ما چند صد هزار رزمنده داشتیم و هر کدام از اینها یک مجموعه‌ی خاطره‌اند. هر کدام از اینها افرادی دوست و رفیق و خانواده و پدر و مادر و همسر و مانند اینها داشتند که هر کدام از آنها راجع به این رزمنده یک صندوقچه‌ی خاطره‌اند. بعضی از این صندوقچه‌ها متأسّفانه در این سی سال، سی و چند سال، ناگشوده زیر خاک رفته، از دسترس ما خارج شده؛ حیف! حیف! …» 97/7/4

پس دیگر جایی برای تعلل نمی‌ماند. هر کس خاطره یا روایتی دارد آن را درون صندوقچه دلش باقی نگذارد تا خاک بخورد. آستین‌هایتان را بالا بزنید و بنویسید:

 1- خاطره و روایت خود را از فعالیت جهادی‌تان بنویسید. حتی اگر شما فقط شنونده خاطرات اطرافیانتان بودید، باز هم شروع به نوشتن کنید.

2- سعی کنید خاطره ها با توصیف کامل از شرایط زمانی و مکانی باشد و روایتی به آمیخته به احساسات نباشد. حوادث و اتفاقات ریز و درشت را فراموش نکنید.

3- روایت‌هایتان شامل خاطرات زنان بخصوص بانوان طلبه باشد.

4- قرار دادن کلیدواژه را فراموش نکنید. “روایت جهاد” و “جهاد من”

  شنبه 13 مرداد 1397 11:46, توسط لاله سرخ   , 338 کلمات  
موضوعات: مناسبتی‌ها

هر چه کتابها را ورق به ورق گشتم و سایت‌های اینترنتی را زیرو رو کردم، بیشتر فهمیدم که کمتر می‌دانم. پس چگونه باید شما را شناخت؟ یک ستاره بین ۱۱ستاره دیگر را با کدام نشانه باید شناخت؟مهم‌تر از همه چگونه باید بر دهان تحقیر کننده‌ها‌تان بکوبم وقتی که نمی‌شناسمتان.

 هر کس در بین جمعی غریبه باشد، اول نشان خانوادگی‌اش را می‌پرسند. پدر و پدربزرگ شما امام جواد و امام رضا علیهماالسلام را که همه می‌شناسند. به کرامت، به بخشندگی، به مهربانی و رأفت. پس شما هم چیزی کمتر از خانواده‌تان ندارید. آن تبسم همیشگی که بر لب داشتید، آن لباس و کلاه پشمیِ ساده و حصیری پهن شده روی شنها برای عبادت، آن عظمت و هیبتی که حتی متوکل را سرجایش می‌نشاند و آن عشق و عطوفتی که منتَصَر پسر متوکل را شیدا کرده بود و بالاخره نقشه قتل پدرش را بخاطر دشمنی با شما کشید. آن شعر کوبنده‌تان در جشن شراب متوکل، که پناهگاه و پشتیبانشان را ناچیز و بدن‌هایشان را خوراک کرمها خواندی و با صدای بلند پرسیدی:« کجاست آن دست‌بندها و تاج‌ها و زیورآلات و آن لباس‌های فاخرتان؟».

راستی نشانه دیگری هم است، همان که مرامنامه ما شیعیان است و با لبهای مبارک خودتان آن را برای موسی‌بن‌عبدالله خواندید. البته که شناسنامه همه خانواده‌تان در آن نهفته است. گفته‌اند هر کجا که دلت گرفت و خواستی امامت را زیارت کنی این زیارتنامه را بخوان تا ۱۲ دُرّ نبی را یکجا زائر شوی. زیارت جامعه کبیره که مفصل است از ویژگی‌های تمام خانواده. 

شما هم اگر دلتان تنگ صحن و سرای امام رضا علیه‌السلام است، اگر روحتان در بین الحرمین به پرواز درآمده، اگر بهشت بقیع را می‌خواهید و اگر و ای‌کاشهای دیگر، بخوانید زیارت جامعه کبیره را تا زیارت کنید همه ۱۱حجت خداوندی به‌اضافه ضریح غریب آقا جانمان، امام هادی علیه السلام را در سامرا. 

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّهِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَهِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلاَئِكَهِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَهِ 

سلام بر شما اي اهل بيت نبوّت، و جايگاه رسالت، و عرصه رفت وآمد فرشتگان، و مركز فرود آمدن وحي و معدن رحمت.

  پنجشنبه 10 خرداد 1397 06:26, توسط لاله سرخ   , 313 کلمات  
موضوعات: مناسبتی‌ها

شماها را نمی‌دانم ولی روزه گرفتن‌های من تا حدود زیادی به شخصیتم ربط داشت. شخصیت دیسیپلینی من حتی تو ماه رمضان هم اثر خودش را گذاشته بود. از بس با خودم تکرار می‌کردم که :« من روزه‌ام نباید چیزی بخورم» شب‌ها کابوس روزه‌خواری می‌دیدم. یعنی آنقدر واضح خواب می‌دیدم که باورم می‌شد آب خورده‌ام و حالا من مانده‌ام و روزه‌ای که فکر می‌کردم باطل شده، آن‌وقت با سر وروی خیس از عرق از خواب بیدار می‌شدم و یک نفس راحت می‌کشیدم که این فقط خواب بوده است.

همیشه تا بعدازظهر همه چیز آرام بود و مشکلی نبود ولی همین که ساعت از ظهر می‌گذشت با حالت نزار و مثل یک جنازه گوشه خانه می‌افتادم و با خودم می‌گفتم:« ای کاش یادم می‌رفت روزه‌ام و یه کمی آب یا غذا می‌خوردم». بعد مادر که این حال من را می‌دید تهدیدم می‌کرد که:« دیگه سحر صدات نمیزنم، بچه تو که نمیتونی روزه بگیری چرا اصرار داری روزه بشی؟». کم‌کم سر صحبتش باز می‌شد و شروع می‌کرد از گفتن خاطرات گذشته. « بعله مادر، اون موقع که من تازه به سن تکلیف رسیده بودم تو گرمای تابستون باید روزه می‌گرفتیم، تازه با اینحال تا ظهر قالی می‌بافتیم، اونوقت بعدازظهر می‌رفتیم مسجد و نماز می‌خوندیم، همونجا تو سایه و زیر باد خنک می‌خوابیدیم تا عصر، بعدم که می‌اومدیم خونه بساط افطار رو آماده می‌کردیم، آبدوغ خیار و نون خشک و چایی». وقتی که مادر خاطره گفتنش تمام می‌شد، دوباره نیم نگاهی به جسد نیمه جان دخترکش می‌انداخت و می‌گفت:« دیگه سحر بیدارت نمی‌کنم». و من هم همچنان درازکش در آرزوی فراموش کردن روزه و خوردن اتفاقی کمی خوراکی و آب تا افطار به سر می‌بردم. 
پی نوشت:

کنار مسجدی که مادر همیشه در خاطراتش تعریف می‌کند، حسینیه‌ای بوده که به آن راه داشته و چون در ارتفاع قرار داشته و محل رفت و آمد باد بوده تقریبا مثل بادگیر عمل می‌کرده و فضا را خنک نگه می داشته است.

کلیدواژه ها: روزه اولی, کودک و روزه
  چهارشنبه 9 خرداد 1397 19:33, توسط لاله سرخ   , 314 کلمات  
موضوعات: مردم نوشت, مناسبتی‌ها

دختر بچه از دور به من نزدیک می‌شد و صدای گریه‌اش همچنان در پارک پیچیده بود. انگار دنبال چیزی می‌گشت. فکر کردم او هم مثل تازه به دوران رسیده‌ها دنبال سگ خانگی‌اش می‌گردد. جلوتر که آمد چشمان سرخ شده‌اش را بهتر دیدم. نگاهش به من بود و با آن چشمان خیس اشکش از من التماس می‌کرد تا کمکش کنم. دلم از حال و روزش ریش می‌شد و اینکه گریه‌هایش تمامی نداشت. رفتم جلو و بغلش کردم. انگشتانم را در میان موهای بلندش که پشت سرش ریخته بود کشیدم و گفتم:« چی شده عزیزم». دخترک بغضش را فرو داد و در حالیکه به زور صحبت می‌کرد گفت:« مادرمو تو پارک گم کردم». یک لحظه حسش را درون قلبم حس کردم. حس گم شدن و اینکه بالاخره پیدا می‌شوم؟ دستش را گرفتم و دوتایی به سمت اطلاعات پارک رفتیم. چند باری اسمش را در بلندگو خواندند تا بالاخره بعد از نیم ساعت مادر عزیزش آمد. قلاده سگش را دست چپش داده بود و با دست راستش نخ سیگار را نگه داشته بود. بیخود نبود که دخترکش را گم کرده بود، دستش بند بوده. دست دخترش را رها کردم و او بدون اینکه از من خداحافظی کند به سمت مادرش رفت. ولی بجای اینکه مادرش را در آغوش بگیرد، سگش را بغل کرد و دوباره زد زیر گریه. مسیرم را به سمت صندلی که نشسته بودم کج کردم و در این فکر بودم که من گمشده را چه کسی پیدا می‌کند، اگر پیدا شدم چه، کسی منتظر من است تا دوباره آغوشش را برایم باز کند. من در این پیچ و خم‌های زندگی گم شده‌ام و هیچ کسی نیست تا دستم را بگیرد. از روزگار بچگی می‌دانستم همه، خانه کریم اهل بیت را نشان کرده بودند تا کمکی از ایشان بگیرند. ولی من راه خانه‌شان را بلد نبودم. من گم شده بودم و هیچ کس نبود تا راه خانه کریم اهل بیت را به من نشان دهد.

  چهارشنبه 2 خرداد 1397 18:57, توسط لاله سرخ   , 674 کلمات  
موضوعات: مناسبتی‌ها

تا حالا شده است یک مرد با آن همه غروری که دارد، در حالیکه دستش از همه جا کوتاه شده به شما رو بیندازد و برای بچه مریضش کمک بخواهد؟ کودک رنجور و پدر پریشان و سرگردان را که ببینید دستتان می‌آید که او واقعا دستش خالیست و کمک می‌خواهد، آن وقت تو با آن همه احساس ترحمی که در وجودت برانگیخته شده برگردی و بگویی:« آقا، فقط به اندازه ویزیت بچه خودم پول همراه دارم». همه آدم‌ها در آن لحظه به تو حق می‌دهند، چون هیچ کس حاضر نیست از حق خودش و بچه‌اش بگذرد و مالش را خرج دیگری کند. دلیل محمکشان هم با یک ضرب المثل تکمیل می‌کنند و می‌گویند:« چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است». خوب دیگر، قرن‌ها از وجود چنین آدم‌هایی گذشته و دیگر حتی کسی به یادش نمی‌آید، فردی بوده که خانه‌اش نشان کرده‌ی تمام گداهای شهر بوده است. اصلا اگر می‌دانست محتاج و نیازمندی گوشه شهر منتظر کمک است، اجازه نمی‌داد در خانه‌اش را بکوبد، خودش راهی خرابه می‌شد، با احترام به خانه ‌دعوتش می‌کرد و بعد از دادن غذا و لباس، هر چه پول می‌خواست می‌دادش. عادتش این بوده که دست دهنده داشته باشد حتی اگر خودش به مالش نیازمند باشد. برای همین هم همه به او کریم اهل بیت می‌گفتند. کریم یک چیزی بالاتر از سخاوتمند و بخشنده است، چون بخشنده هم خودش می‌خورد و هم به دیگران می‌دهد ولی کریم خودش نمی‌خورد و به دیگران می‌دهد. مردم می‌گفتند اگر چهره‌اش شبیه پدربزرگش رسول‌الله است، دست دهنده‌اش هم از ایشان رفته است. 

 حالا اگر یک نفر بیاید و هر چه ناسزا و بد و بیراه به ذهنش می‌رسد نثارت کند، باز هم تحویلش می‌گیری؟ نهایت مهربانیت این است که حرفهایش را ندید بگیری، انگار یک گوش در است و گوش دیگر دروازه. ولی او اینگونه نبود. در کوچه و خیابان به خودش و پدر مظلومش که شبها نان آور خرابه نشینان بود فحش می‌دادند و سبّش می‌کردند آن‌وقت انگار که طرف حرفی نزده است، دستش را می‌گرفت و به خانه‌اش دعوتش می‌کرد و می‌گفت:« اگر غذا می‌خواهی به تو می‌دهم، اگر لباس نداری به تو می‌دهم، اگر پول نداری و دستت خالیست، هرچه دارم برای تو، فقط دعوتم را قبول کن و به خانه‌ام بیا». این‌طور بود که فرد چشمانش از این همه محبت گرد می‌شد و باورش نمی‌شد که او همانی است که چند دقیقه پیش این همه بد و بیراه شنیده است. اشک از چشمانش جاری می‌شد و به غلط کردن می‌افتاد و می‌گفت:« جانم فدای شما». بیخود نبود که سه بار در طول عمرش تمام اموالش را برای رضای خدا بخشید. چون عقیده‌اش این بود که اگر نبخشد در پیش پروردگارش شرمسار است و چگونه از خدایش توقع بخشش داشته باشد وقتی که خودش نبخشد. 

حالا شما به خودتان اجازه می‌دهید دیوارهای مهربانی، ایثار و فداکاری خودتان را برای کسی تعریف کنید و یا حتی جایزه نوبل را به رخ بکشید؟

تا اینجای قضیه همه‌مان کسی را شناختیم که نظیرش در هیچ کجای دنیا پیدا نمی‌شود، حتی آنهایی که نوبل مهربانی گرفته‌اند نمی‌توانند ادعای چنین بخششی داشته باشند. ولی چرا تابحال کسی او را نشناخته و غربت، تمام فداکاریها را با خودش برده است. حتی همان موقع که در میان مردم زندگی می‌کرد و تمام گداهای شهر می‌شناختندش تنهایش گذاشتند، تا جایی که دشمانش سجاده از زیر پایش بیرون کشیدند و هیچ کس ناله نکرد و خوبیهای او را به یادش نیاورد. در طول عمر پربرکتش آزارش به یک نفر هم نرسید ولی چرا همه به او آزار رساندند و درکش نکردند، حتی در میان خانه‌اش غریب بود و غریبانه شهید شد، غریبانه دفن شد و قبرش غریبانه در میان شمع‌ها سوخت. هنوز هم بعد از گذشت سالها هیچ کس حتی محبان شیعه‌اش غربتش را درک نکردند و سال به سال یادی از وجود پر برکتش نمی‌کنند. 

یادتان باشد اگر نیازمندی پیش شما آمد و دست گدایی دراز کرد و شما نخواستید یا نداشتید که کمکش کنید، خانه‌ی حسن بن علی علیه السلام را نشانش دهید و بگویید:« من و دیوارهای مهربانی را رها کن. اینجا که بروی دست خالی بر نمی‌گردی، همان‌طور که هیچ کس دست خالی برنگشت.»

1 2

اسفند 1402
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29      

جستجو