« فرشتگان قصابجهیزیه برای چیست؟ »

راز قورمه سبزی مادرجون

راز قورمه سبزی مادرجون

  پنجشنبه 10 اسفند 1396 06:42, توسط لاله سرخ   , 355 کلمات  
موضوعات: داستانکها

تا حالا به یاد ندارم که خواسته باشم خورشت سبزی برای ناهار آماده کنم و خراب نشده باشد. هر دفعه هم سوژه‌ای می‌شود برای همسرم که با آن لبخند کج، بر لبانش بگوید:« این خورشته یا آب و سبزی». چندین و چند بار هم اینترنت گردی کردم و در موردش اطلاعات زیادی به دست آوردم ولی خورشتی از آب در نیامد که نیامد. همیشه راهکارهای مختلف را امتحان کردم تا نکند بوی قورمه سبزی من هم تا هفت کوچه آن‌ورتر بپیچد، ولی دریغ از اینکه بویش از اُپن آشپزخانه هم فراتر برود.

دیروز ناهار مهمان مادربزرگم بودیم. از همان اول صبح برای کمک رفتم آنجا. مادربزرگ داخل آشپزخانه بود و می‌خواست خورشتش را بار بگذارد که من رسیدم. بعد از سلام و احوالپرسی یک راست رفتم سر اصل موضوع و گفتم:« امروز دیگه باید بگی چطوری قرمه سبزی می‌پزی که همه تعریفش می‌کنن. آخه شوهرمم میگه برو یه دوره آشپزی پیش مادربزرگت ببین‌».

مادربزرگ با آن لبخند شیرین و مهربانش نگاهی به گردن کجم کرد و انگار که دلش به حالم سوخته باشد گفت:« مادر جون کار خاصی نمی‌کنم، منم مثل بقیه، لوبیا و سبزی و گوشتو… اصلا اگه دوست داری میتونی اینجا بایستی و نگاه کنی ببینی چجوری غذا رو درست می‌کنم».

مادرجون راست می‌گفت، مواد همان موادی بود که من همیشه استفاده می‌کردم مثل بقیه، ولی چاشنیهایش نه. قبل از هر کار مادربزرگ وضویی گرفت و در حالیکه سعی می‌کرد روسری‌اش را جلو بکشد تا مبادا نخ مویی درون قابلمه‌اش بیفتد، شروع کرد به خواندن انا انزلنا، بعد هم سوره کوثر و همینطور سوره‌های کوچک دیگر. لهجه‌اش از عربی به فارسی تغییر کرد و زیر لب می‌گفت:« خدایا این غذا رو به دور از آفت و بیماری قرار بده، دلم می‌خواد به بهانه این غذا بچه‌ها رو دور هم جمع کنم، پس خورشت مهربونی منو قبول کن». بعد از اینکه دعاهایش تمام شد، در قابلمه را بست و تسبیحی که کنار اجاق گاز بود برداشت و گفت:« مادرجون بیابریم بشینیم من خسته شدم». همان‌طور که صلوات می‌فرستاد و تسبیح را در دستانش می‌چرخاند، برق آشپزخانه را خاموش کرد و بیرون رفت. درسی که آن روز از مادربزرگم گرفت برای همه عمرم کافی بود.

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: یا ضامن آهو [عضو] 
4199937201
5 stars

خیلی قسنگ بود

1396/12/14 @ 11:36
پاسخ از: لاله سرخ [عضو] 

ممنون عزیزم

1396/12/14 @ 13:09
نظر از: خادم المهدی [عضو] 
5 stars

خیلی زیبا نوشتی

1396/12/14 @ 08:39
پاسخ از: لاله سرخ [عضو] 

زیبایی در چشمان شماست. ممنون

1396/12/14 @ 08:40
نظر از: ستاره مشرقی [بازدید کننده]
ستاره مشرقی

خدا مادر بزرگتون رو حفظ کنه

1396/12/13 @ 22:38
پاسخ از: لاله سرخ [عضو] 

هم چنین شما دوست عزیز

1396/12/14 @ 08:14
نظر از: بشری [عضو] 

سلام.
خیلی عالی.
خدا مادربزرگتون رو براتون نگه داره.

1396/12/13 @ 20:25
پاسخ از: لاله سرخ [عضو] 

سلام عزیزجان. ممنون از دعاتون.

1396/12/14 @ 08:14
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو] 
5 stars

با سلام و احترام
مطلب شما در منتخب ها درج گردید
موفق باشید

1396/12/13 @ 18:50
پاسخ از: لاله سرخ [عضو] 

خیلی ممنون. سلامت باشید

1396/12/14 @ 08:13


فرم در حال بارگذاری ...

فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

جستجو