« راز قورمه سبزی مادرجون | فخرفروشی » |
قبل از اینکه پچپچ هایشان تمام شود نتیجهی حرفهایشان روشن شد. دخترک با عصبانیت گفت:« مامان یا اینو برام میخری یا من با شما و بابا قهر میکنم».
مادر که رویش را تنگ گرفته بود و سعی میکرد گونههای سرخ شدهاش را زیر چادرش مخفی کند، آرامآرام در گوش دختر چیزهایی گفت که من نشنیدم. دوباره دخترک گفت:« یکی مثل اینو دخترخاله داشت، منم عین اونو میخوام، دلم نمیخواد جهزیهام کمتر از بقیه باشه.»
مادر که از خجالت سرخ سرخ شده بود، صورتش را به طرف من چرخاند و زیر لب زمزمه کرد:« حسود لا یسود».
فرم در حال بارگذاری ...