« عیدی | وقتی که آدمها حزب باد میشوند » |
هنوز بوی دود اسپند صبحگاهی و زمین آبپاشی شده خانه پدری در مشامم میچرخد. این رسم پدر بود که صبحها جارو خرمایی دست بگیرد و خاک جلوی در خانه را بروبد و بعد هم با آفتابه مسی آب پاشیاش کند. باورش این بود که اگرمهمانش از آن کوچه بگذرد، بداند که یک نفر مشتاق دیدارش است. آخر عمری که توان بلند شدن از بسترش نداشت صورتش را به سمت در میچرخاند و یک سلام به آقایش میداد. سواد چندانی نداشت ولی میدانست که باید هر روز منتظر باشد تا شاید مهمانش از راه برسد. خسته نشد، نا امید نشد، پشیمان نشد چون حضورش را حس میکرد. امروز همه میدانیم که باید منتظر باشیم ولی نیستیم، شاید باور قدیمیها را نداریم، درک نمیکنیم که یک نفر سالیان سال منتظر است تا یک لحظه انتظارش را بکشیم، تا صدایش کنیم، تا ندای هل من ناصرش را جواب دهیم، تا به یمن ورودش اسپند دود کنیم و خاک غفلت از سر و رویمان کنار بزنیم.
سلام خداحفظ کنه همه بزرگان ورحمت کنه همه بزرگانی که رفتند.قشنگ نوشتی .خوشحال میشم به وبلاگ ما سر بزنید
خواهش میکنم زیبا میبینی
ان شاالله که اینطور باشه
ســـلاااااام
بسیار عالی
التماس دعا
___________
غرق شده ام
در زندگی بی “تو”.
آب تلخ نبودنت را قورت داده ام
و باز
در هیاهوی نفس تنگی ها
یادت نمی کنم.
باید نجاتـم دهی…
بسیار زیبا دوست عزیزم.ممنون که به وبلاگم سر زدی
سلام علیکم
و او سالیان سال است که منتظر است.
با سلام و احترام
فرارسیدن نیمه شعبان، سالروز میلاد باسعادت یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی موعود (عج) بر شما مبارک باد.
ضمن تشکر از فعالیت شما
مطلب شما در منتخب ها درج گردید.
موفق باشید.
فرم در حال بارگذاری ...
ممنون. چشم حتما. ای کاش ادرستون رو هم میذاشتید