« فخرفروشیدانه‌های عقیق انار »

زمانه

زمانه

  سه شنبه 8 اسفند 1396 09:32, توسط لاله سرخ   , 100 کلمات  
موضوعات: داستانکها

خدا بیامرزد پدرم را، این دم آخر که روی تختش دراز می‌کشید و به سقف خانه زل می‌زد، هر لحظه با صدای زنگ در، گوشه چشمش را به طرف راهرو می‌انداخت تا اگر نوه‌هایش از در آمدند دستان نیمه جانش را تکان دهد و با آن زبانی که از سکته مغزی انگار لال شده قربان صدقه‌شان برود، ولی پدر آرزو به دل مُرد و نتوانست حتی بچه‌هایش راببیند. ساعت‌های آخر تنها چیزی که زمزمه می‌کرد این بود که دوره زمانه عوض شده دیگر آدمها نه غریبه را می‌شناسند و نه آشنا را تنها چیزی که برایشان غریبه نمی‌شود پول است.


فرم در حال بارگذاری ...

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

جستجو