« مصیبت نامه

آوار

آوار

  سه شنبه 14 آذر 1396 20:09, توسط لاله سرخ   , 206 کلمات  
موضوعات: داستانکها

دخترک به داخل اتاقش می‌خزد تا شاهد دعوای مادر و پسر نباشد. صدای دعوای آنها همه اتاق را پر کرده. نه ،فایده‌ای ندارد. باز هم صدای مادر در اتاق می‌پیچد که می‌گوید: “اول برو لباستو در بیار بعد بیا ناخنک بزن". و صدای پسرک که جواب می‌دهد:” مامان بعدا لباسمو عوض می‌کنم.” این‌بار ناخن‌هایش را تا آنجا که راه دارد درون گوشهایش می‌چپاند.دلش می‌خواهد همیشه سکوت باشد و او از این سکوت لذت ببرد. تقریبا آرزوی دست نیافتنی شده است برایش. “ای بابا کی این بچه میخواد آدم بشه، نمیذارن آدم تو رویاهاش غرق بشه". دخترک خسته شده و سر انگشتانش از جمع شدن خون، سیاه شده. با عصبانیت از جایش بلند می‌شود طوری که صندلی اش به کناری پرت می‌شود، در اتاق را باز می‌کند تا نعره‌ای بکشد. ولی سر جایش میخکوب می‌شود، تمام بدنش به لرزه می‌افتد چشمانش را‌ می‌بندد و دوباره باز می‌کند، سرش را پایین می‌اندازد و شروع می‌کند به گریه کردن، پرستار به طرفش می‌دود و او را در آغوش ‌می‌گیرد و آرام تا کنار تخت همراهیش می‌کند. دائم سوال می‌کند: چیزی یادت اومده؟” دخترک با ناله‌ای می‌پرسد:"من کجام، کی هستم"، پرستار به آرامی‌ می‌گوید:” عزیزم تو خیلی خوش شانس بودی که تونستی زنده از زیر اون همه آوار بیای بیرون.”

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: ستاره مشرقي [عضو] 

غم انگیز بود

1396/09/18 @ 20:54
نظر از: یا فارس الحجاز ادرکنی [عضو] 
5 stars

دلمان اندوهناک شد

1396/09/18 @ 11:40
نظر از: خادم المهدی [عضو] 
5 stars

قشنگ اما دلخراش بود

1396/09/18 @ 08:06
نظر از:  
5 stars

اللهم صل على محمد وال محمد وعجل فرجهم
#الحمدلله_علی_کل_نعمه_کانت_او_هی_کائنة
خواهرم
لطفا به وبلاگ ما هم سربزنید
http://p-esmatie.kowsarblog.ir/
http://baha.kowsarblog.ir/
http://peykebesharat.kowsarblog.ir/
http://ramisa.kowsarblog.ir/

1396/09/16 @ 22:43


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

جستجو