« مصیبت نامه |
دخترک به داخل اتاقش میخزد تا شاهد دعوای مادر و پسر نباشد. صدای دعوای آنها همه اتاق را پر کرده. نه ،فایدهای ندارد. باز هم صدای مادر در اتاق میپیچد که میگوید: “اول برو لباستو در بیار بعد بیا ناخنک بزن". و صدای پسرک که جواب میدهد:” مامان بعدا لباسمو عوض میکنم.” اینبار ناخنهایش را تا آنجا که راه دارد درون گوشهایش میچپاند.دلش میخواهد همیشه سکوت باشد و او از این سکوت لذت ببرد. تقریبا آرزوی دست نیافتنی شده است برایش. “ای بابا کی این بچه میخواد آدم بشه، نمیذارن آدم تو رویاهاش غرق بشه". دخترک خسته شده و سر انگشتانش از جمع شدن خون، سیاه شده. با عصبانیت از جایش بلند میشود طوری که صندلی اش به کناری پرت میشود، در اتاق را باز میکند تا نعرهای بکشد. ولی سر جایش میخکوب میشود، تمام بدنش به لرزه میافتد چشمانش را میبندد و دوباره باز میکند، سرش را پایین میاندازد و شروع میکند به گریه کردن، پرستار به طرفش میدود و او را در آغوش میگیرد و آرام تا کنار تخت همراهیش میکند. دائم سوال میکند: چیزی یادت اومده؟” دخترک با نالهای میپرسد:"من کجام، کی هستم"، پرستار به آرامی میگوید:” عزیزم تو خیلی خوش شانس بودی که تونستی زنده از زیر اون همه آوار بیای بیرون.”
اللهم صل على محمد وال محمد وعجل فرجهم
#الحمدلله_علی_کل_نعمه_کانت_او_هی_کائنة
خواهرم
لطفا به وبلاگ ما هم سربزنید
http://p-esmatie.kowsarblog.ir/
http://baha.kowsarblog.ir/
http://peykebesharat.kowsarblog.ir/
http://ramisa.kowsarblog.ir/
فرم در حال بارگذاری ...