صفحات: << 1 2 ...3 ...4 5 6 ...7 8 >>
اگر از روی نقشه بخواهم بگویم یک جایی در نقطه مقابل من است که مردم پشت درش صف بستهاند. از نظر گردشگری چیزی بیشتر از من ندارد. شاید آب و هوای بهاری من در همه فصول من را یک سر و گردن بالاتر هم ببرد. ولی افسوس که همه فکر میکنند مرغ همسایه غاز است. میگویند آنقدر این شهرهای همسایه را شلوغ پلوغ کردهاند که ساکنان مجبور شدهاند جایگزین هتلها شوند و به مردم سرپناه بدهند. یعنی تا این حد اوضاع خراب است. همه دنیا مردم من را به خونگرمی و مهمان نوازی بشناسند، آنوقت به قول شاعر،« آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد».
همه دنیا به من میگویند مریخ زمینی، بخاطر کوههای مینیاتوری یا مریخیام، حتی به همایش مریخنوردی میآیند. آن طرف غارهای بان مسیتی، اسکله و تپه گِل فشان و تالاب لیپار که آبش مثل خون قرمز است. موزه محلی و غذاهای محلی و شاید هم آثار به جامانده از قلعه پرتغالی یا شهر تیس که سکونت گاه قبلی مردم شهر بوده است، از چیزهایی است که نمیتوان از آن گذشت. سواحل دریای مکران، خلیج گواتر، و مشرف بودن به چند اقیانوس مثل هند هم از آن چیزهایی است که همه جا نمیشود پیدایش کرد. حتی اگر قصد خرید هم وجود داشته باشد بازارهای آزاد منطقهای هستند که نیاز مردم را برطرف کنند. بالاخره اگر قرار است حمایتی از کالای ایرانی بکنیم، صنعت گردشگری را نباید فراموش کرد. بهتر است از آن پولهایی که مردم میبرند ترکیه و آنجا را آبادتر میکنند، کمیاش به ما هم برسد. اصلا بیشترش به ما برسد، مگر نمیگوییم چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
راستی تا یادم نرفته اسمم را بگویم؛ من چابهار هستم، جایی که چهارفصلش بهار است.
با دستان کوچکش یک سر چادر نماز را به لوله گاز بست و سر دیگرش را زیر چند تا پشتی فرو کرد تا مثل خیمهای که از تلویزیون دیده بود برای خودش هم درست کند. تمام عروسکهایش را به صف کرد و جانماز کوچکش را هم جلوی خودش پهن کرد و همانطور با زبان کودکانهاش زیر خیمه نماز خواند و دستانش را رو به آسمان گرفت تا دعا کند. آخرهای دعا کردن بود که پدرش از سر کار به خانه آمد و میوه و شیرینیِ عید را که خریده بود، دم در آشپزخانه گذاشت. تا به حال فکر میکردم که دخترم از اوضاع دور و برش درکی ندارد. چون تازه چندماهی بود که پدرش کارخانه پارچهبافی میرفت و عید سال قبل بیکار بود و نتوانست برایش چیزی بخرد. ولی دخترک ۷ سالهام دعایش را اینطور تمام کرد که: « خدایا شکرت، بابا رو بردی سر کار تا پارچههای گلگلی چادر رو درست کنه، خودت کمکش کن تا خانما چادرایی که درست کرده رو بخرن و بابام بتونه برام لباس عید بخره». بعد از دعا از زیر چادرش بیرون پرید و مثل باد خودش را بغل پدرش انداخت و صورتش را بوسید.
حالا که قرار است با خانه تکانی به استقبال سال نو برویم بهتر است قلبها و ذهن هایمان هم برای ماه رجب که با روزهای سال نو همزمان شده است آماده کنیم. اگر در هیایوی روزها و شبهای دم عید غرق شدهایم، دل بسپاریم به نسیم ماه رجب و لیله الرغائبش تا بار دیگر ما را از قعر منیت در آورد. اگر برای شیرین شدن کاممان، شیرینی میگیریم، به یاد نهر بهشتی باشیم که از عسل شیرینتر است. اگر به دنبال پاکیزگی هستیم و در و دیوار خانه را میسابیم به فکر نهر بهشتی که مانند شیر سفید است نیز باشیم. اگر به مهمانی دوست و آشنا میرویم به یاد مهمانی ماه رجب و صاحبش که پرودگار است نیز باشیم. از همین حالا سال نو جدیدی را برای خود رقم بزنیم قبل از اینکه ۳۶۵روز بگذرد و فقط افسوس روزهای گذشته را بخوریم. خود را برای سالی آماده کنیم که از برکت شروع میشود. خودمان را به آبی که در جوی میگذرد برسانیم قبل از اینکه خیلی دیر شود.
سجادهام را که پهن میکردم، تصمیم جدیدی گرفتم. با خودم گفتم این بار را مثل دفعات قبل نباشم. نماز نخوانم و به بالا و پایین پریدنهای دخترکم توجه کنم، نمازم را نخوانم و از دعوای بچهها حرص بخورم، نمازم را نخوانم و با چشمانم خط چای ریخته شده روی فرش را دنبال کنم، نمازم را نخوانم و حواسم شش دانگ به قابلمه روی شعله گاز باشد که مبادا بسوزد و ته بگیرد. همه اینها را مرور کردم و چشمانم را بستم و به خدا گفتم:« خدایا به آن شهیدی که نمازش را در میدان جنگ خواند و هیچ چیز نتوانست حواس او را پرت کند، مواظب همه اینها باش، مواظب فکر و ذهن من باش، مواظب خودِ خودِ من باش».
« السلام علی الحسین». «الله اکبر»
انگار اگر مجالی فکر کنم و سال۹۶ را برانداز کنم، میفهمم که سالی پر برکت را پشت سر گذاشتم. بر عکس سالهای دیگر که هر چه فکر میکردم چراغ چشمک زن هم پیدا نمیشد تا برایم سوسو کند و دلم را خوش کند، امسال ترکوندم. وقتی فکرش را میکنم، متوجه نمیشوم چطور این همه کار را در ۳۶۵ روز تمام کردم. سطح۳ را شروع کردم، دوبار در همایش مرکز شرکت کردم، نویسندگی را شروع کردم، کلاسهای مجمع فعالان و تربیت مبلغ نوین را شرکت کردم و … . خیلی بیشتر از آنچه فکرش را میکردم از خودم کار کشیدم. ان شاالله سال آینده هم مثل امسال پربار و پر برکت باشد.