هنوز صحنههایی از فیلمی که سالها پیش دیدم در گوشه ذهنم مانده و چنان خاطره شده که بعد از گذشت این همه سال باز هم دیدنش برایم مهم است. آنجایی که پدر و مادر فرحان کشته میشوند و کودک میماند و پدر و مادر یهودی که ادعای حمایتش دارند و بعد هم مادربزرگی که از راه میرسد و فرشته نجاتش میشود. همیشه برایم مهم این بوده که پسرک اگر هم بمیرد بهتر از این است که زیر دست یک آدمکش باشد. از تیتراژ آغازینش با آن آهنگ معروف برایم درد آور است و تا آخر اشک چشمانم خشک نمیشود. خیلیها بازمانده را نمیبینند تا دلشان خون نشود. اتفاقا من میبینمش تا دلم خون شود و یادم نرود رژیم اشغالگر چگونه فلسطین را به نام خودش زد. یادم نرود که قدس همچنان زنده است و هیچ کس نمیتواند داغ آن را بر دلمان خاموش کند. شاید سیف الله داد هم برای همین بازمانده را ساخت. آخر فیلم مادربزرگ نوهاش را به آغوش کشیده و برایش ایت الکرسی میخواند، آیاتی را میخواند تا تنها بازمانده اش زنده بماندو محافظ مسیر جدید زندگیاش باشد،همان نوزادی که شرف ملت فلسطین است. ملتی که دزدیده شد و به نام یک خانواده غاصب در آمد.